چگونه بگويم دوستت دارم ... تو را که از خرابه هاي بي کسي به قصر سپيد عشق هدايتم کردي

عاشقي بي قرار و ياري با وفا براي خويش ساختي .... آهو بره اي شدي که دوستي گرگ را پذيرفتي و براي اشکهاي او شانه هايت را ارزاني داشتي و با صداقت عاشقانه ات دلش را به دست آوردي.

تو را که سالها در خيالم سايه ات را مي ديدم و طپش قلبت ر ااحساس مي کردم و به جستجوي يافتنت به درگاه پروردگار دعا مي کردم. که خدايا پس کي او را خواهم يافت؟

تو را که همزمان با تولدت در قلبم همه چيز را فراموش کردم . برايم همه اسمها بيگانه شدند و همه خاطرات مردند.

دستم را به تو ميدهم. قلبم را به تو ميدهم فکرم را نيز به تو ميدهم. بازوانم را به تو مي بخشم و نگاهم از آن توست و شانه هايم که نپرس. ديگر براي من غريبه اند و تمامي لحظات تو را مي خواهند و براي عطر نفسهايت